نمونه قالبها با سلام به شما دوست عزیز... برای دریافت کد به انتهای این صفحه مراجعه شود سرهامان را تا روی سینه بغل می کنیم آفتاب از روی تاب می افتد تاب را تا روی سینه بغل می کنیم از توی قاب می افتد من هیچ وقت این همه کودک نبوده ام ! با این صدای بی کمانچه به کوچه نرفته ام تا ماه با آه ، تا تخت ِ بچگی ام دل نداده ام ! وَ این دلیل ِ گرم تنها شبی ست که موهای گندمی ام را به خواب های تو مبتلا کرده ست !
باران می بارد امشب کاش می شد من هم ببارم! هماوای من شده است باران هماوای دلم دلی که بارانیست اما بوی خوش و نوای دل انگیز باران هم تسکین این دل نیست امشب کاش می شد من هم ببارم... نوای آهنگین قطره های باران است روی شیروانی اتاقم بوی لطیف نم باران شمعهایم می سوزند و من همچنان در جدال با افکارم نه هیچ چیز گشاینده این پیچیدگی نیست جز خود ما بگذار خود داروگر درد خود باشیم مرهم... خوابیده بود، آرام زیر انبوهی از گلهای پژمرده هنوز سنگی روی مزارش نبود، اما نام آشنایش در گوشه ای از خاک تازه زیرو رو شده دیده می شد آسمان نیمه ابری بود و باغ در سکو ت و آرامشی حزین... هوای آفتابی صبح به ظهر نرسیده ابری شد مثل دل ما! احتمالا تا بعد از ظهر باران شروع خواهد شد کاش ببارد، شاید اشکهای ما را هم بشوید و با خود ببرد ...... امشب آسمان دلم ابریست، گرفته با ابرهای تیره، هر از گاهی رعدی و نم بارانی، ولی نمی بارد آنگونه که باید، نمی تواند سر در گمم امشب، مردّد میان احساس ومنطق، چه کسی حقیقت را می گوید؟ عقل یا دل؟...
|