نمونه این قالب
با سلام به شما دوست عزیز... برای دریافت کد به انتهای این صفحه مراجعه شود
چهارشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1389 :: 14:23 ::  نويسنده : مجید

 

 

وقتي نباشي تازه مي فهمم که چيزي گم کرده ام، خدا را فراموش مي کنم...

 اما وقتي هستي و هميشگي، برايم شيرين است. گاهي مي خواهم با تو تنها نباشم.گاهي مي خواهم باشي اما انقدر ضعيف مي شوم که به انچه نبايد مي انديشم. تا به کي زنده خواهم بود؟

 30 يا 10 سال ديگر؟ يا نه، چند ماه ديگر؟ يا چند روز ديگر؟ ..

گاهي انقدر به من نزديک مي شوي که خيال مي کنم اگر لحظه ديگر مرا در اغوش داشته باشي به ديار باقي خواهم شتافت!

گاهي هم اغوشيت را چونان هم اغوشي با مرگ و گاهي انرا شيرين تر از عسل مي يابم!

اما بودنت را بيش از نبودنت دوست دارم.

گاهي دردي را توان تحمل نيست، و ان دردي است که رنج است از براي دوست،

از براي انساني ناتوان، از براي تو....

 دردي است که در کشاکش زندگي، مردمي ناتوان با ان دست و پنجه نرم مي کنند...

برای هدیه



سه شنبه دهم فروردین 1389 :: 18:36 ::  نويسنده : مجید
 
سرهامان را تا روی سینه بغل می کنیم
آفتاب از روی تاب می افتد
تاب را تا روی سینه بغل می کنیم
از توی قاب می افتد
من هیچ وقت
این همه کودک نبوده ام !
با این صدای بی کمانچه به کوچه نرفته ام تا ماه
با آه ، تا تخت ِ بچگی ام دل نداده ام !
وَ این دلیل ِ گرم
تنها شبی ست
که موهای گندمی ام را به خواب های تو مبتلا کرده ست !

 

 



شنبه پانزدهم فروردین 1388 :: 18:33 ::  نويسنده : مجید

باران می بارد امشب کاش می شد من هم ببارم! هماوای من شده است باران هماوای دلم دلی که بارانیست اما بوی خوش و نوای دل انگیز باران هم تسکین این دل نیست امشب کاش می شد من هم ببارم...

نوای آهنگین قطره های باران است روی شیروانی اتاقم بوی لطیف نم باران شمعهایم می سوزند و من همچنان در جدال با افکارم نه هیچ چیز گشاینده این پیچیدگی نیست جز خود ما بگذار خود داروگر درد خود باشیم مرهم...

خوابیده بود، آرام زیر انبوهی از گلهای پژمرده هنوز سنگی روی مزارش نبود، اما نام آشنایش در گوشه ای از خاک تازه زیرو رو شده دیده می شد آسمان نیمه ابری بود و باغ در سکو ت و آرامشی حزین...

هوای آفتابی صبح به ظهر نرسیده ابری شد مثل دل ما! احتمالا تا بعد از ظهر باران شروع خواهد شد کاش ببارد، شاید اشکهای ما را هم بشوید و با خود ببرد ......

امشب آسمان دلم ابریست، گرفته با ابرهای تیره، هر از گاهی رعدی و نم بارانی، ولی نمی بارد آنگونه که باید، نمی تواند سر در گمم امشب، مردّد میان احساس ومنطق، چه کسی حقیقت را می گوید؟ عقل یا دل؟...



درباره وبلاگ

با سلام خدمت تمامی دوستان عزیز
برای دریافت کد قالب به انتهای صفحه مراجعه نموده و کدهای میان کادر مستطیل شکل را کپی و در قسمت ویرایش قالب وبلاگ خودتان قرار بدهید.
مکانات